بریم برای پارت اول رمان گمشده ای شرق

ا.ت: من دختری هستم که تازه وارد گروه مافیای غرب شدم و تازه کارم. توی تیراندازی و هک خیلی ماهرم و از اونجایی که هکر گروه پر ضعف بود در بیشتر مواقع من کارهاشو انجام میدم. اوایل کارم فهمیدم رئیسم زن خودشو شکنجه میده. هر وقت از هرکی پرسیدم بهم گفتن درموردش حرف نزنم. دو ماه اول طاقت آوردم ولی بعدش نتونستمو زن رئیس رو فراری دادمو الان از فرار اون یک هفته بیشتر نگذشته.
لی ( رئیس مافیای غرب): به ا.ت بگو بیاد باید بریم جایی.
بادیگارد: چشم قربان.
ا.ت: سلام قربان امری داشتین؟ درخدمتم
لی: میخوام یه نفرو هک کنی چون باید کشته بشه ولی جاشو نمیدونیم بهت گفتم بیای وگرنه وقتی موقع شلیک رسید وارد میشدی.
ا.ت :چشم قربان.
هیچوقت رئیس به من اعتماد نداشت و بخاطر همین تا نیازی بهم پیدا نمیکرد چیزی نمیگفت.
لی: آماده شو بیا پایین تا با راننده بریم.
دیدگاه ها (۲)

پارت دوم _ گمشده ای شرق

حمایت کنین رفقیمو فیک نویس اعظم هستن:)

آرمی ها همیشه متفاوت هستن :)

هممون این طوریم؟ یا فقط منم؟

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط